خاطرات استاد ناظران‌پور؛ فراز و فرود سال‌ها در چاپخانه دانشگاه مشهد

ناظران‌پور

گفتم تا مرحله چاپ، این مربوط به اوایل است، کم‌کم خودی نشان دادم و مدیریت کل چاپخانه را به من سپردند که در آینده شرح چرایی وچگونگی آن را خواهم نوشت.

از همان اوایل شروع به‌کار، کتاب‌های چندی توسط استادان فعال دانشگاه مانند استاد دکتر سیدمحمد میردامادی، میکروب‌شناس و ویروس‌شناس که خود یکی از پایه‌گذاران این سازمان بودند، دکتر جمال‌الدین مستقیمی، استاد تشریح وکالبدشناسی از دانشکده پزشکی، استاد آشتیانی، استاد مدعو از حوزه و فیلسوف معروف و همچنین استاد دکتر یوسفی، استاد دکتر متینی، استاد دکتر رجایی و استاد دکتر مفخم‌پایان که از دانشکده ادبیات بودند به‌دست ما رسید و کم‌کم کار گسترده شد.

چون حروف تولیدشده توسط این ماشین به‌صورت سطر کامل بود، تنها یک بار استفاده می‌شد و پس از چاپ باید ذوب می‌شد و به‌صورت شمش‌هایی به‌درازای ۸۰ سانتیمتر و دوسر دسته‌دار، قالب‌ریزی می‌شد که در بخشی از ماشین روی دیگ ذوب سرب که حرارتش با لامپ‌های جیوه‌ای روی۳۰۰درجه کنترل می‌شد، آویزان شود و ماشین به‌هر اندازه که پمپ می‌زد، همان قدر شمش را به درون دیگ تغذیه می‌فرستاد. تمام این امور، مکانیکی بود و هنوز از این بُردهای الکترونی جدید هیچ خبری نبود.

در بخش‌های پیش گفتم که از این ماشین در تهران فقط در روزنامه‌های کیهان و اطلاعات وجود داشت ولی قبل از این در چاپخانه دانشگاه تهران و چاپخانه سپهر و یکی‌دو جای دیگر، ماشین مونوتایپ موجود بود و با آن کار می‌کردند و این ماشین نیز که بسیار پیچیده وکاربرد آن نیز هنری بود، حروف را مانند حروف دستی تک‌به‌تک قالب‌گیری می‌کرد وکنار هم قرار می‌داد. سرعت عملش کم بود ولی چون خودکار بود باز هم خدمت بسیار کرد. با آب و هوا و برق کار می‌کرد. ما دو سال قبل از انقلاب در زمان مدیریت دکتر رامیار یک دستگاه از آن را از چاپ دانشگاه تهران برای چاپخانه دانشگاه مشهد خریدیم. گویا آنان چندین دستگاه برای جایگزینی ماشین‌های فرسوده خریداری کرده بودند و روی دستشان مانده بود. به ما که روش کارمان بر مبنای سطرچینی بود، به‌قولی تحمیل کردند. در جا و زمان خود شرح این ماشین را خواهم داد.

پس از خرید ما در سال 1340، ماشین‌های سطرریز با سرعت به ایران وارد شد. افرادی هم برای آموختن نصب و تعمیرات آن به خارج اعزام و پشت سر هم به‌کار مشغول شدند. کار نشر رونق بسیار یافت، چه مطبوعات چه کتاب‌های گوناگون، تا جایی که دیده بودم شرکت افست چند دستگاه لاینوتایپ و مجله‌های خواندنی‌ها، تهران‌مصور و… اینترتایپ را خریده بودند که سازوکار هر دو یکی بود.

برگردیم به کار خودمان در چاپخانه دانشگاه مشهد. نخستین کتاب، «میکروب‌شناسی» دکتر میردامادی بود. ایشان مردی به‌غایت مبادی آداب، وقت‌شناس، دقیق و شیک‌پوش بود. یکی از مواردی که به آن اهمیت می‌داد، شماره تلفن و شماره اتومبیل ایشان بود که باید یکی می‌بود و آن زمان هر دو چهاررقمی بودند. هر روز به چاپخانه می‌آمد و نمونه‌ها را همانجا در اتاق اینترتایپ تصحیح می‌کرد. دستورها و رفتارش بسیار آمرانه و البته محبت‌آمیز بود. هر گاه کار به زمان ناهار می‌کشید، برای ما دوسه نفر که دست‌اندرکار بودیم و خودش چلوکباب سفارش می‌داد و همانجا با ما ناهار صرف می‌کرد.

گرچه دیر شد ولی باید گفت که طبق اساس‌نامه چاپخانه که به‌زودی تبدیل به «مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه مشهد» شد، مدیرعامل می‌بایست استاد دانشگاه باشد و در طول فعالیت آن، هر گاه غیر از استاد کسی را مسئول می‌کردند، نام سرپرست داشت و نه مدیرعامل. پس اولین مدیرعامل چاپخانه، استاد دکتر رحیم عفیفی بود، استاد ادبیات و زبان‌های پیش از اسلام به‌ویژه زبان پهلوی. مدیریت ایشان در کار چاپخانه ضعیف بود و از روش‌های مدیریت آمرانه، همراه با دعوا و جنجال و توبیخ و تهدید استفاده می‌کرد. بنابراین کارها بد پیش می‌رفت. البته خواهنده زیاد بود و این مسائل کمتر اثرگذار بود ولی از نظر مالی چون باید چاپخانه خودکفا می‌بود، زیان می‌دادیم و ذی‌حسابی دانشگاه نیز روی خوش نشان نمی‌داد چون اعتباراتشان مشخص و معلوم بود و این امر مدیرعامل را در تنگنا قرار می‌داد و هر روز عقده را بر سر یکی از کارگران یا کارکنان خالی می‌کرد. هم خود عصبانی بود و هم کارکنان ناراحت و مأیوس بودند و هم کارها فشَل.

به هر حال چاپخانه مدرن بود و جاذبه داشت؛ به‌ویژه زیبایی حروف و مطالب تایپ‌شده با اینترتایپ. پس از چاپ تعداد بسیاری کتاب، چاپخانه‌های مشهد به دانشگاه شکایت کردند و رونوشت به تهران فرستادند که «اینان با سرمایه دولتی به جنگ ما آمده‌اند» و البته که راست می‌گفتند. بنابراین قرار شد کتاب‌های غیردانشگاهی را نپذیریم ولی همین کتاب‌های دانشگاهی نیز قبلاً در سطح شهر توسط همین چاپخانه‌ها چاپ می‌شد. این دعوای ادامه‌دار ساکت شد و کم‌کم چند مجله ماه‌نامه و فصل‌نامه به کارهایمان افزوده شد. نخست مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، دودیگر مجله دانشکده پزشکی و نیز مجله دانشکده معقول‌ومنقول که نام دانشکده الهیات بود، به‌اضافه کتاب‌های درسی و کمک‌درسی دانشگاهی، وقت ما را پر می‌کرد ولی دعوای چاپخانه‌ها بر سر رقابت و نیز مشکل زیان‌دهی و اعتراض ذی‌حسابی همچنان برجا بود. غیر از این مجله‌ها، یک فصل‌نامه از سوی بخش‌خصوصی به ما سفارش دادند که فقط توانستیم چهار شماره از آن را چاپ کنیم و ساواک جلو چاپش را گرفت؛ مجله «هیرمند» که در آن شرایط حاکمیت ساواک با مقاله‌های تند منتقدانه و روشنگرانه خوش درخشید. نویسندگان معتبری در آن قلم می‌زدند چون روش سیاسی‌اجتماعی داشت. برای مثال شعر نیمایی بلندی در نکوهش شاه به‌نام «هفت‌خوانی دیگر» از دکتر شفیعی‌کدکنی که تازه دکترایش را گرفته بود در یک شماره و شعر دیگری از ایشان در وصف مصدق به‌نام «سیمرغ» در شماره دیگری از این مجله چاپ کردیم که بسیار محکم و کوبنده بود. این مجله با مدیرمسئولی مجید ‌فیاض، وکیل نام‌دار دادگستری اداره می‌شد که الآن همان چهار شماره را فقط می‌توان در کتابخانه‌ها جُست. اگر کسانی زیر نام استاد شفیعی‌کدکنی، در گوگل جست‌وجو کنند، این دو شعر را خواهند دید و گفته مرا تأیید خواهند کرد.

تعداد کتاب‌های چاپ‌شده و خاطره‌ها در فاصله سال‌های 1341 و 1351 که در این سال از خیابان اسرار به ساختمان جدید واقع در زمین دانشگاه خیابان کوکاکولا (کوثر) رفتیم، بسیار فراوان است که همه را در ذهن ندارم و جای نام‌بردنشان هم در اینجا نیست. فقط از چند مورد نام می‌برم که برایم خاطره‌ساز بودند. نخست کتاب «هدایه ‌المتعلمین فی ‌الطب» که یکی از شاگردان زکریای رازی نوشته و کتابی عجیب در شناخت و درمان دقیق بیماری‌ها در هزارواند سال پیش و نیز درباره زبان فارسی آن دوره است. این کتاب به‌خاطر علایم و شیوه نگارشی ویژه‌ای که داشت، حروفچینی آن با اینترتایپ ناممکن بود؛ بنابراین برای آن حروف دستی آلمانی خریدیم و خودم با دست و زحمت بسیار حروفچینی‌کردم و ایرادهای دکتر متینی را انجام دادم که مصحح نکته‌بینی بود. کتاب چاپ و تجلید شد و هم‌اکنون یک نمونه از آن در کتابخانه موزه و اسناد دانشگاه موجود است. در چاپخانه اولیه واقع در خیابان اسرار جنب دانشکده علوم که درش آخر کوچه بغل منزل قریشی قرار داشت، ما یک سرایدار داشتیم به‌نام حکیمی که مرد مسنی بود. او یک پسر داشت که لاابالی و ولگرد و درس‌نخوان بود. چاپ کتاب تمام شده بود و فرم‌های تاشده و مرتب، آماده ته‌دوزی و تجلید بودند. آن زمان هنوز کیسه پلاستیکی نبود و هر چه از مغازه می‌خریدند در پاکت‌های کاغذی می‌ریختند و گاهی نیز کسانی از کاغذهای باطله، پاکت‌هایی درست می‌کردند و به مغازه‌ها می‌فروختند. یک روز خدمتکار دکتر متینی از مغازه تخم‌مرغ خریده و به منزل آورده بوده است. دکتر چاپ‌شده‌های کتاب خود را به‌صورت پاکت تخم‌مرغ دیده و آه از نهادش بیرون آمده است. سراسیمه خود را به چاپخانه رساند و یک راست به‌سراغ من آمد و با عصبانیت تمام پاکت را به من نشان داد و من هم بسیار ناراحت شدم و گفتم ممکن است از باطله‌های دوروبر ماشین چاپ بوده است. به دکتر قول رسیدگی دادم. به آن مغازه رفتم و دیدم که تعداد زیادی پاکت ساخته‌شده از فرم‌هایی که با زحمت و صرف نور چشم من و دکتر متینی آماده شده بود، درست کرده و به فروشنده‌ها فروخته‌اند. فرم‌ها را شمردیم؛ سه فرم کامل در هزار نسخه کتاب چاپ‌شده، یعنی 3هزار ورق 50در70 دزدیده شده بود. حروفچینی دوباره آن کاری شاق بود. فقط چند نسخه از آن سه فرم را که مانده بود، به تهران بردم و در چاپخانه افست سفارش کردم که در هزار نسخه آن سه فرم را افست کنند. این کار به‌خوبی انجام شد و از آنجا با کارکنان کارآمد شرکت افست مانند انجمی، مجلسی و شایسته‌خصلت آشنا شدم که این آشنایی بعدها برای من در کارها و وظایفم بسیار به‌کار آمد و از مشاوره‌های مفید آنان بهره بردم.

عذر حکیمی را خواستند و عزیزالله امینی برای نگهبانی، استخدام دولتی شد که پس از انتقال چاپخانه به محل خیابان کوثر (کوکاکولا)، باز هم نگهبان شبانه‌روزی آنجا بود تا بازنشسته شد.

مورد دیگر، خود حضور شاه در چاپخانه به‌بهانه افتتاح در سال 1342 بود که شرح آن گذشت. سوم نامه سرگشاده بسیار تند و انتقادی استاد دکتر احمد‌علی رجایی‌بخارایی، مردی دانشمند و شجاع که ایشان نیز بسیار خوش‌سخن بود و صدایی بم و بانفوذ داشت. این نامه را در ۳۲ صفحه پستی حروفچینی و در هزار نسخه چاپ و منتشر کردیم و خود دانشکده به هرجا که می‌خواستند فرستادند. موضوع زمزمه‌هایی بود که به‌گوش حساس دکتر درباره تغییر خط فارسی به لاتین همانند ترکیه رسیده بود با این بهانه که بسیاری از واژه‌های جدید با این خط مرسوم دشوارخوان است و باید اِعراب‌گذاری کرد که آن هم مقدور و درست نیست. یک مجله نیز به‌نام «الفبا» چاپ می‌شد که مطالبش را به‌گونه‌ای می‌نوشت که هم‌اکنون کاربران فضای مجازی از روی بی‌قیدی می‌نویسند و البته حروف خاص عربی را نیز حذف می‌کرد. فقط یک «ز» وجود داشت، یعنی ع، ث، ط، ظ، ق و ح را حذف کرده بود، به‌گونه‌ای که واقعاً خواندن و درک مطالبش خیلی سخت بود و چون بیم آن می‌رفت که کار از کار بگذرد، استاد این نامه را منتشر کرد و جلو این اقدام احتمالی را گرفت. ما می‌بینیم اکنون مردم ترکیه تقریباً با ادبیات قدیم خود ناآشنا هستند و نمی‌توانند از آن ذخایر عظیم استفاده کنند و به‌ناچار باید دوباره آن کتاب‌ها را با این خط خودساخته‌شان بنویسند. به‌هر حال این موضوع هم برای ما جالب بود. آن زمان هویدا نخست‌وزیر شاه بود. از دکتر رجایی کتابی نیز چاپ کردیم به‌نام «لهجه بخارایی» که آن هم کتابی استثنائی درباره واژه‌های کهن پارسی بود.

مورد مهم دیگر، چاپ دوم تاریخ بیهقی دکتر فیاض بود که چون چاپ اول کیفیت نداشت و با حروف شکسته و ناخوانای دستی بود و هم اینکه استاد در طول سال‌ها پس از آن چاپ، به منابع دیگر دست یافته بود و نسخه‌های متعدد دیگر از این تاریخ معتبر که آن را هم‌شان شاهنامه از نظر حفظ زبان پارسی می‌دانند پیدا شده بود. به‌هر روی، تصحیح‌شده کتاب قبلی را که بسیار شلوغ و درهم بود برای حروفچینی و چاپ دوم به ما سپردند و این امر مهم را با کمک دوست و همکارم رضا سالارپور که از چند سال پیش به جمع ما پیوسته بود به‌انجام رساندیم. کتاب زیر نظر استاد دکتر جلال متینی انجام شد که در این راه پرزحمت شاگردشان دکتر ابراهیم قیصری نیز ایشان را یاری می‌رساند. این کتاب چاپ‌سربی چنان زیبا چاپ شد که به این چاپ‌های دیجیتالی امروزی پهلو می‌زند. البته دقت و نکته‌بینی دکتر متینی در این امر بسیار مؤثر بود.

روزهای آخر چاپ کتاب بود که استاد فیاض سری به چاپخانه زدند. در یک بعدازظهر ایشان از درِ پشتی که هم‌کف خیابان بود به اتاق اینترتاپ وارد شدند و پس از ابراز محبت به من و یادآوری کتاب تاریخ اسلام، گفتند: «کاری بکن که تا هنوز زنده‌ام چهره این چاپ کتابم را ببینم!» و من گفتم: «اطاعت!» یکی‌دو روز بعد ایشان از دنیا رفت. خدایش بیامرزاد.

کمی به عقب برگردیم.

در سال 1344 دمیرچی و پیشنمازی یکی پس از دیگری به تهران برگشتند و دکتر عفیفی با نظر نوریانی به من مأموریت آموزش فنی تعمیرات ماشین اینترتایپ را داد و برای سه ماه در سالن حروفچینی روزنامه کیهان زیر نظر استاد رضا مظاهری در تعمیرات ماشین‌ها شاگردی کردم و پس از اخذ گواهی‌نامه به مشهد برگشتم و مدیریت فنی چاپخانه به من سپرده شد. با این حال، باز هم چاپخانه اوضاع مالی و مدیریتی خوبی نداشت. هم چاپخانه‌های مشهد پیگیر اعتراض خودشان بودند و هم زیان‌دهی و جبران هزینه‌ها مشکل‌ساز شده بود. برای تغییر مدیریت به هر یک از استادان که پیشنهاد شد نپذیرفتند تا آنکه دکتر مینو، استاد بهداشت و آمار پزشکی پیش‌گام شد و مدیریت را پذیرفت. در نخستین اقدام اختیارات بیشتری به من داد. بلافاصله همه کارگران را زیر چتر قانون کار برد، حقوق‌ها را اصلاح کرد، قانون «سهیم‌شدن کارگران در سود کارخانه‌ها» را اجرایی کرد، به‌خاطر کار با سرب و زیانش که خودش استاد این امر بود دستور داد هر روز صبح آبدارباشی چاپخانه شیر فله تهیه کند و بجوشاند و برای همه کارکنان یک لیوان سِرو شود. شیر پاستوریزه هنوز در مشهد نبود. چاپخانه به‌ناگاه تکان خورد. کارکنان همه امیدوار شدند. دیگر از دادوبیداد صبحگاهی و تهدید و ارعاب مدیرعامل جدید خبری نبود. دکتر آهسته می‌آمد، سری به بخش‌ها می‌زد و همه را تشویق می‌کرد. وضع مالی چاپخانه خوب شد. این نکته را به بالادستی‌ها تفهیم کرد که چاپخانه یک مؤسسه فرهنگی و حیثیتی است و باید به آن کمک کرد و تقاضای کسب درآمد از آن نداشت. دکتر مینو اعتبارات خوبی برای گسترش و به‌روزرسانی چاپخانه گرفت و ماشین‌هایی در این جهت سفارش داد. در سفری که به آلمان داشت، ماشین‌های مورد نیاز را با نظرجویی از من و دیگر مشاوران صاحب‌نظر و قاسم پزشکیان انتخاب و خریداری کرد. قاسم پزشکیان را استخدام پیمانی دانشگاه کردند و مشاور دکتر مینو شد و همکار صاحب‌نظری هم برای من بود. خدایش بیامرزاد.

مدیر

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *