این آب با آن که حدود پانزده فرسنگ راه می پیمود، تمیز و زلال به مشهد می رسید، بر مبنای این آب جاری و فراوان و در مسیر آن حمامها و آب انبارهای فراوان ساخته و وقف می شد و تمامی این حمامها و آب انبارهای دور ونزدیک با راه آبهایی، سحرگاهان که آب دست نخورده بود آب مورد نیاز خودرا می گرفتند و برای تمام این امور ـ آبیاری باغها، حمامها و آب انبارها، غسال خانه وکشتارگاه مشهد ـ نیاز به فردی قَدَر و با تدبیر بوده که اصل آب را برای زراعت ـ بدون تلف شدن آب والبته تقسیم عادلانه بین زارعان دشت وسیع شرق مشهد ـ برساند و برای این کار، پدر و نیای مرا با عنوان ناظر آب خیابان گمارده بودند و تا پایان این دوره، نایب تولیه ها ازکار رجبعلی ناظر وپس از او از کار پسرش حسن ناظر راضی بودند ، تا سال ۱۳۲۴ که نظم دیگری به املاک آستانه و درآمدهای آن دادند وشرکت فلاحت را تشکیل دادند، پدر من کارش را با دقت وعلاقهٔ وافر انجام داد و پس از آن داروغهٔ قلعهٔ خیابان شد که آن را برای زارعین آب و زمین های آستانه ساخته بودند و دارای برج و بارویی ستبر بود و به نام نهر خیابان روستای خیابان نام گرفت، و دارای هفتصد خانوار کشاورز و آفتاب نشین (افراد آزادی که دروگری، بنایی ومزدوری می کردند ودرعوض مدیریت روستا به آنان خانه و امنیت می داد) .
خوب، حالا با این مقدمهٔ تقریباً مشروح، شما با نهر خیابان، و قلعهٔ خیابان و چگونگی پیدایش آن آشنا شدید، امیدوارم پرگویی مرا ببخشایید.
پدرم که سواد خواندن بسیار خوب داشت و شاهنامه را با صلابت می خواند ولی در نوشتن خیلی موفق نبود، مرا از پنج سالگی در همان قلعه خیابان به مکتب فرستاد، معلم من فرد ملایی بود سختگیر که بنا بر اقتضای زمان تعلیم سخت و آمرانه داشت، نخستین روز مکتب کتابچه ای برای من خریده بودند که «عمّ جزء» نام داشت ، با جملهٔ «هُوَالفَتاحُ العلیم» شروع می شد با ابجد، هوّز، حُطّیٖ، کلمَن، سعفص، قرشَت، ثخِّذ ، ضظِغ، ادامه می یافت که کل حروف قرآن است به صورت پراکنده، که شاگرد مجبور بود آنان را بر اساس الفبا ردیف و ازبَر کند: الف، ب، ت، ث، ج، ح، خ، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ ، ع، غ، ف، ق، ک، ل، م، ن، و، ه، ی . بعد ازیادگیری این جزء آخر قرآن، تمام قرآن را آموختم، گلستان سعدی، آن نثر مسجّع بسیار سخت دیباچهٔ گلستان را ونیز شاهنامه را که مورد تأکید پدرم بود. به خوبی می خواندم و نیز خوشنویسی و مهم تر، عروض وقافیه و بحور شعر فارسی را در آن سن به من آموخت .
در همین جا عرض کنم که آباء ونیاگان من همه اهل روستای پاز (پاژ) زادگاه فردوسی بزرگ، هستند و این مردم بسیار جسور وبی باک بودند وهنوز هم هستند، جد اعلای ما «عبدالله» بوده ـ که اورا «دلوow» می گفتند ـ که او وچند خانوادهٔ دیگر ازکُرمانج های قوچان را، نادرشاه کوچ می دهد و در روستای پاژ ساکن می کند وبه آنان سهمیهٔ آب و زمین برای کشاورزی و گله داری می دهد ، باید گفت که روستاهای بسیاری بجز پاژ، در دامنهٔ کوههای مشرف به پاژ، مانند پرمی یا فارمد، گمیزدر، قلعه نو پاژ، مه نوا و… سهمیهٔ آب از بند رزان (رضوان) داشتند و در درازای نهر آب تا فارمد، آسیابهای آبی چندی وجود داشتند که خدمات ارائه می دادند، اهالی قدیمی پاژ که از ایل تات، یکی از قبایل اشکانی بودند، از این کوچ ناراحت می شوند و در چندین مشاجره و زد وخورد تعدادی افراد از دوطرف کشته می شوند ودر نهایت صلح می کنند و با هم امور روستا را پیش می برند، محصول اصلی پاژ انگور بود و غلات به اندازهٔ مصرف شان و محصولات لبنی مانند روغن زرد گوسفندی و پنیر کُردی معروف آن ناحیه که تا کلات هم تولید می شد.
همان گونه که نوشته اند، اشکانیان متشکل از چندین طایفه و ایل بوده اند، تاتها، پارتها (که روش جنگیدن شان بعدها در اروپا به جنگهای پارتیزانی) شهرت یافت، همین کرمانجها و چند ایل دیگر که با ارشک بزرگ هم پیمان شدند و بقایای اسکندر مقدونی یا سلوکیان را از ایران بیرون راندند و کشور بزرگ ایران را ازنو بنیان نهادند وچند قرن به خوبی و به شایستگی ایران را اداره کردند و عدل وداد را گسترش دادند، به قول استاد زرین کوب نگاه فردوسی به همین اشکانیان بوده، ازنظراسامی، پهلوانی و داد و دهش و سجایای انسانی و ادب ، چنان که نامهای کیقباد، کیخسرو، رستم، سهراب و…. در شاهنامه، همه نامهای اشکانی بوده اند .
ادامه دارد